کم پیش نمی آید اینجا (آلمان) که ببینم کسی با حوصله با کودکش، با پدر یا مادر پیرش یا سگش حرف بزند. بر خلاف تمام تفکراتی که از روی نوشته های رومه ها، تصاویر فیلم ها و گفته های دیگران در ذهنم قالب شده بود، اینجا مردم را بسیار معمولی و گوناگون یافتم. مثل خود ایرانی ها پر از تنوع. آدم مهربان و آدم نامهربان کنار هم.
کم پیش نیامده اینجا که ببینم کسی از سر حوصله سر رفتن در انتظار اتوبوس و یا قطار، سر صحبت را با من باز کند! گاهی مردم هر جور که شده می خواهند ارتباط بر قرار کنند که از کجا می آیی و چه می کنی؟ این هم بر خلاف تصور من از آلمانی هاست. قرار بر این بوده که آلمانی جماعت نژاد پرست و سرد باشد.
اما اعتراف می کنم حرکت هایی هم هست که تا به حال در عمرم ندیده ام. مثل همین عکس! زنی که با عروسکش در یک مکان عمومی حرف می زند!
منتظر یکی از دوستان در فرودگاه فرانکفورت بودم. کنارم خانمی نشسته بود که اول چترهای بیرون زده از چمدانش نظرم را جلب کرد و بعد خرسی و بعد خرس های دیگری که به نوبت با آنها صحبت می کرد! این آدمی چیست واقعا؟ چه موجود غریبی است این آدمی!؟ فاصله کودکی تا بزرگسالی کی و چطوری طی می شود؟
بخشی از خاطرات نانوشته یک دوست
درباره این سایت